جبرئیل به حضرت داود و سلیمان صنعت زره سازی را آموخت و آنها این صنعت را ترویج دادند. حضرت سلیمان هر هفته زره ای می ساخت و در بازار می فروخت. او توانست به اذن خدا تمام شیاطین را به زنجیر بکشد ولی حضرت سلیمان از خداوند خواست که رخصت بدهد که خود ابلیس را هم در زنجیر بکشد (حضرت مهدی (عج) تمام این شیاطین را قلع و قمع خواهد کرد و در نهایت ذبح ابلیس است) تقدیر این طور نبود ولی او اصرار کرد و خداوند قبول کرد. چند روزی ابلیس در زنجیر بود. روزی او زره ای ساخت که آنرا بفروشد ولی کسی در بازار نبود و بازار کساد بود. حضرت سلیمان درمناجات به خدا گفت که این چه وضعیتی است؟ خداوند فرمود: که تو خودت خواستی که وسوسه های شیطان را برداریم و دیگر کسی انگیزه ی کسب و کار ندارد. یعنی در آن زمان تمام بازار کسب و کار شیطانی بوده است.
بدان که؛
ابلیس اولین نفری است که وارد بازار می شود و آخرین نفری است که از بازار خارج می شود.
حجه الاسلام حیدری کاشانی
یک بار پیغمبر در جبهه دید که مرتب به او میخندند. به خودش نگاه کرد که به چه چیزی میخندند. دید پشت سرش چند پیرمرد هستند، کفار میخندند، که لشکر اسلام پیر هستند، نسل منقرض هستند. پیغمبر فرمود: فردا همه ریشهایتان را رنگ کنید که دشمن به ریش ما نخندند.
یک بار حضرت در جبهه بود، آشپز یک دیگ بار گذاشت. حضرت فرمود: یک دیگ کم است، شما ده تا دیگ بار بگذار. گفت: آقا یک دیگ بس است. فرمود: یکی از آنها آبگوشت باشد، نه تا هم آب جوش باشد. گفت: نه تا دیگ آب جوش باشد؟ میخواهیم چه کنیم؟ گفت: دیدهبان دشمن در تاریکی ما را میبیند، اگر یک دیگ بار بگذاریم، خواهند گفت که جمعیت مسلمانها کم است، وقتی بگویند: جمعیت ما کم است، جرأت میکنند و حمله میکنند. اما ده تا دیگ بار بگذار، او که نمیداند در آن آب است یا آب گوشت. ولی آرایش نظامی ما باید طوری باشد که دشمن از دیگ خالی ما هم وحشت کند.
حاج آقا قرائتی
خداوند متعال ده خصلت را به ده نفر از زنان عالم عطا نموده است:
1- توبه را به حضرت حوا 2- زیبایی را به سارا همسر ابراهیم 3- محافظت از خود را به همسر ایوب 4- احترام و حرمت را به آسیه همسر فرعون 5- حکمت را به زلیخا همسر حضرت یوسف 6- عقل را به بلقیس همسر حضرت سلیمان 7- صبر را به مادر حضرت موسی 8- برگزیدگی را به حضرت مریم مادر عیسی (ع)
9- مقام رضا و خشنودی را به حضرت خدیجه (ع) همسر اول رسول خدا
10- علم را به حضرت فاطمه (ع) همسر علی (ع)
از عایشه روایت کرده اند: هیچگاه نمی شد که رسول خدا از خانه بیرون رود جز آنکه خدیجه را یاد می کرد و مدح او را مینمود، تا اینکه روزی طبق همان شیوه ای که داشت از خدیجه یاد کرد، در اینوقت حسد مرا گرفت و گفتم: خدیجه جز پیرزنی بیش نبود در صورتی که خداوند بهتر از او بهره تو کرده!
عایشه گوید: در این وقت رسول خدا که این سخن مرا شنید غضبناک شد و فرمود:
بخدا سوگند خداوند بهتر از او زنی به من نداده، او بود که به من ایمان آورد هنگامی که مردم کفر ورزیدند، و او بود که مرا تصدیق کرد و مردم مرا تکذیب نموده (و دروغگویم خواندند) و او بود که در مال خود با من مواسات کرد (و مرا بر خود مقدم داشت) در وقتی که محرومم کردند، و از او بود که خداوند فرزندانی روزی من کرد و از زنان دیگر نسبت به فرزند محرومم ساخت.عایشه گوید: با خود گفتم: دیگر از این پس هرگز به بدی او را یاد نخواهم کرد.
نام او حارث بود و قبل از خلقت آدم ،بزرگ عابد جِنیان بود، در جهت گیری به سمت خدا به افق های بلندی رسید و مستجاب الدعوة شد. مشکلاتی در طائفه جنیان بوجود آمد و او خواست که خدا او را از جنیان و زمین جدا کند و با ملائک همنشین کند. خدا دعای او را اجابت کرد و او با ملائکه نشین شد. در روایات داریم که او از جنس جن بود ولی به مقام ملائک رسید زیرا خوب عبادت کرده بود. حتی او گوی عبادت را از جمیع ملائک مقرب خدا ربوده بود تا جایی که در بین ملائک نام عزازیل (عزیز خدا) را به او دادند.
خدا زمینه ی امتحان ابلیس را پیش آورد و این امتحان واقعا سخت بود. خاک از آتش پایینتر است. خدا قبل از اینکه مقام آدم را به ملائکه بشناساند به آنها فرمود که سجده کنند.
آدم از راه رسید و جای شیطان را گرفت. کبر و خودیت شیطان اجازه نداد که سجده کند. امام صادق(ع) می فرماید:شیطان گفت که خدایا! من برای تو سجده ای می کنم که هیچ کس نکرده باشد ولی خطاب آمد که من می خواهم بگونه ای پرستش بشوم که می پسندم نه آن طور که تو می پسندی یعنی خودپرستی یا خدا پرستی،که در اینجا شیطان نادانی و استکبار کرد. از آن موقع او مطرود و رجیم شد.
ابلیس یعنی ناامید از رحمت خدا .او کاملا از رحمت خدا ناامید شد .شیطان به موسی که داشت به کوه طور می رفت گفت که به خدا بگو که آیا راهی برای بازگشت من به سوی او هست یا خیر ،موسی در راه بازگشت از کوه طور به شیطان گفت که خدا می فرماید: راهش این است که بر قبر آدم سجده کنی. پس اگر انسان ابلیس هم بشود نباید از رحمت خدا غافل بشود.
امام صادق(ع) میفرماید:ابلیس در مقابل حضرت یحیی متصور شد درحالیکه طنابها و زنجیرهای زیادی همراهش بود. حضرت یحیی سوال کردند که این ها چیست ؟ابلیس گفت که این طناب ها و زنجیرهایی است که به دست و پای انسانها می بندم و آنها را به خودم می کشانم. حضرت یحیی می پرسد که آیا در من هم بهره ای برای تو داده شده است، گفت :بله ، درجایی که تو موقع خوردن سیر می شوی (حضرت یحیی دائما در روزه بودند.) در این هنگام من و سپاهیانم امیدوار می شویم که تو را از یاد خدا غافل کنیم . ( انسانها بدانند که با پرخوری حالی برای عبادت وجود ندارد) حضرت یحیی فرمود: برای خداست برعهده ی من تا ابد که شکمم را سیر نکنم.
حجه الاسلام حیدری کاشانی
حالا من که مسئول مملکتی نیستم. نه اختیار پول دارم، نه اختیار چیز دیگری. هیچ قدرتی هم ندارم. خدا هم کند که قدرت به دست من نیفتد. چون اگر من قدرت داشته باشم، دست به یک کارهایی میزنم.
یک سال بودجه ورزش را حذف میکنم، همه جوانهای عزب را زن میدهم. جوان نان ندارد، خانه ندارد، زن ندارد، بچه ندارد، کلی خرجش میکنیم برود آن طرف دنیا بازی کند و برگردد. دختر از اینجا میرود ایتالیا کشتی بگیرد و برگردد. همینجا در کوچه خودت با دختربچهها کشتی بگیر.
یک کسی گفت: برویم همدان هفت متر میپرم. همینجا بپر ببینیم. این پولی که میخواهی خرج این دختر کنی، برود آن طرف کرهی زمین کشتی بگیرد و برگردد. جهیزیهاش را درست کن. ما در مملکتمان مشکل جگر داریم. لیسانس اوه... فوق لیسانس اوه... حجت الاسلام اوه... هر چه بخواهی داریم. آن چیزی که الان در مملکت ما کم است، جگر است.
به من میگویند: در تلویزیون بگو، مصرف آب کم بشود، نگران آب و جیرهبندی آب و قحطی آب هستیم. گفتم: خوب نمیشود عوض اینکه به مردم بگوییم آب کم مصرف کنید، چمن را حذف کنید. سبزی بکارید. سبزی هفتهای یک بار دوبار آب میخواهد. چمن هر روز آب میخواهد. میگوید: یعنی در ادارات سبزی بکاریم؟ میگوید: زشت است. نمیشود. چرا نمیشود؟ آمریکا این کار را کرد. یک سال در آمریکا آب کم آمد، بخشنامه آمد چمن حذف، سبزی بکارید. منتهی ما فکر میکنیم اگر چمن بکاریم، روشنفکر هستیم، سبزی بکاریم، دهاتی هستیم.
تازه زندهباد دهاتیها! دهاتیها به گردن ما حق دارند. دهاتی تولید کننده هستند، شهریها مصرفکننده هستند. دهاتی بر شهر ارزش دارد. ببینید ما جگر اینکه چمن را تبدیل به سبزی کنیم نداریم. طرحهایی باید باشد. یک نامه خدمت مقام معظم رهبری نوشتیم که برای ازدواج یک وزارتخانه درست شود. وزارت ازدواج.
حجه الاسلام قرائتی
حضرت خدیجه (ع) دراواخر عمرش به پیامبر وصیت کردند که: ای رسول الله! من از شما حلالیت می طلبم، بعد از من برای دخترم هم مادری بکن که کمبودی احساس نکند، و وصیت سوم را به حضرت فاطمه(س) گفتند که به پیامبر بگوید.
ایشان به فاطمه گفتند: من از تنهایی قبر می ترسم، دوست دارم عبای پیامبر را کفن من قرار بدهند تا من از سختی های قبر در امان باشم ولی من خجالت می کشم که به پیامبر این را بگویم .پیامبر هم وقتی می خواست عبای خودش را کفن خدیجه بکند، جبرئیل نازل شد و کفنی از کفن های بهشتی را آوردند و پیامبر هم با عبای خودشان و هم با کفن بهشتی ایشان را کفن و دفن کردند.
حضرت خدیجه جایگاه عجیبی دارند. شبی که حضرت خدیجه با پیامبر ازدواج کردند، پیامبر خانه ای نداشت و حضرت خدیجه گفت: که مال من مال شماست و خانه من خانه ی شماست و من کنیز شما هستم.
حجه الاسلام فرحزاد
یک بار یک کسی به من گفت: آقای قرائتی! این دین است که شما آخوندها برای ما آوردهاید؟
ببین! مفاتیح نوشته است، دعای ساعت اول روز. دعای ساعت دوم روز. دعای ساعت سوم. چهارم. پنجم.
این چه دینی است؟ یعنی دائم بنشین و دعا بخوانید. این دین است؟ مردم کرهی ماه رفتند، مردم تکنولوژی و پیشرفتهایشان کجا رفته است، شما میگویی دعای ساعت اول.
گفتم: آخر تو بد میفهمی. این که میگوید: دعای ساعت اول، دوم، سوم، چهارم... نه اینکه صبح تا شب بنشین و دعا بخوان، یعنی هر وقت وقت کردی، دعایش هست. مثل اینکه نوشته است، تهران – مشهد، ساعت شش. تهران – مشهد، ساعت هفت. این معنایش این نیست که برو تهران بیا مشهد. یعنی هر ساعتی خواستی بروی ماشین هست. اگر گفتند: داروخانه شبانهروزی، معنایش این نیست که شبانهروز دارو بخر. یعنی هر وقت دارو خواستی این داروخانه باز است. شما الان هر ساعتی بخواهید با قرآن آشنا شوید، این صدا و سیما است، ماه رمضان هم هست. ماشینهایی هم که هوا گرفته است، در سرازیری هل میدهند روشن میشود. الان قرآن هوا گرفته است. یعنی ما هوا گرفتهایم. هوا گرفتهایم، قفل شدهایم. ماه رمضان، چراغتان را روشن کنید.
مجتبی مطهری، فرزند شهید مرتضی مطهری می گوید:
«خاطرم می آید که زمانی پدرم فرمود: گه گاه که به اسرار وجودی خود و کارهایم می اندیشم، احساس می کنم که از مسائلی که سبب خیر و برکت در زندگی ام شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است، احترام و نیکی فراوان بوده است که به پدر و مادر خود کرده ام، به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری، که افزون بر توجه معنوی و عاطفی، تا آن جا که توانایی ام اجازه می داد، از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان کمک و مساعدت کرده ام.
همچنین به یاد دارم که مادرم می گفت: مادر آقای حاج شیخ مرتضی مطهری، میان عروس هایش، به من لطف و عنایتی ویژه داشت و این لطف، به خاطر علاقه خاصی بود که به فرزند دل بندش شیخ مرتضی داشت. اما این علاقه و محبت مادر و فرزند، دو طرفه بود. در آغاز جوانی، روزی گله کوچکی از مادر ایشان کردم و ایشان به شدت ناراحت شدند. من از آن جا به میزان علاقه و احترام خاص استاد به مادرشان پی بردم و دیگر هرگز در این باره سخن نگفتم.
استاد شهید، در برابر پدر بزرگوار خویش نیز تواضع و احترام خاصی داشتند و خلاصه آنکه، در موقع روبه رو شدن با پدر و مادر، دست آنان را می بوسید.
ایشان می گفتند: انسان نباید هیچ گاه از سخن پدر و مادرش ناراحت و دل گیر بشود. والدین، همیشه خیر و سعادت فرزند را می خواهند».
روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا می کرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد بود که خدا هر شب به فرشتگان امر می کرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند ...
بعد از ۷۰ سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید تا امتحانش کنیم.
آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، بت پرست ۳ قرص نان به او داد و او به سمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت...
مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او به راهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.
مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟
سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم...
تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک بت پرست آمدی و طلب نان کردی...مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد...
مثل چای قند پهلو!
توی هیئتهای خیلی بزرگ، حتماً دیده ای، یک نفر سینی به دست است و فقط چای می دهد، و خیلی طول نمی کشد که دیگری باظرفی پر از قند از راه می رسد.
حالا بچه ها که با هیئت آشنا نیستند تا چای آمد، از قند می پرسند اما بزرگترها چون ماجرا را خوب می دانند آرام و صبورند و از بچه ها می خواهند که صبوری کنند.
حال یادمان باشد: دنیا هیئت خداست و غمها، غصه ها، ناگواری ها و تلخی ها چیزی شبیه چای تلخ است و از آن طرف راحتی ها و
شادی ها و شیرینی ها همانند قند است.
پس اگر در زندگی غم و غصه ای سراغت آمد مبادا بی تابی کنی، مبادا بیقراری کنی. آرام باش چون دیر یا زود قند شادی در راه است.
این سخن امیر المومنین علی(ع) است که فرمود:
« لِکُلِّ هَمًّ فَرَجٌ »
برای هر غصه ای شادی است.
یکی از عیبهایی که در مملکت ما بود، ما هم خیلی این طرف و آن طرف سخنرانی کردیم، و ...
خجالت هم خوب چیزی است. نوار مذهبی درست میکنند. میگویند: بر پدر و مادر کسی که تکثیر کند، لعنت! بابا از آن طرف آب فیلم سکس مجانی برای بچههای ما میدهند. تو یک فیلم درست کردهای از امام صادق(ع) دو حدیث جمع کردهای، قفل میگذاری؟
ما روی حدیث امام صادق(ع) قفل میگذاریم، ولی آنها روی فساد خودشان قفل نمیگذارند. این ماهوارهها و این سایتها...
«یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّـهِ» (اعراف/45) معنایش چیست؟ قرآن میگوید: «یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّـهِ» راه خدا را میبندند. یکی از راههای خدا همین است.