احسن القول

مذهبی و اجتماعی

احسن القول

مذهبی و اجتماعی

آخرین مطالب
نویسندگان
آخرین نظرات

فرد خیّرى در یکى از شهرهاى ایران بناهاى خیریّۀ زیادى ساخته بود و بر سر در هر بیمارستان و مدرسه ‏اى که مى ‏ساخت نام خودش را با کاشی کارى مى ‏نوشت. یک روز جوانى به او رسید و گفت: من به خاطر فقر نمى ‏توانم ازدواج کنم و به گناه مى ‏افتم، اگر شما مقدار کمى پول به من بدهید، ازدواج مى ‏کنم. او هم در کنار خیابان چند هزار تومان به او مى ‏دهد. پس از مدّتى مرد خیّر از دنیا رفت. شخصى او را در خواب دید و پرسید: در آن عالَم چه خبر است؟. گفت: همۀ نام‏ ها پاک شد، ولى آن چند هزار تومان بى ‏نام به کارم آمد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۰۳
محمد مصباح

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۲
محمد مصباح

افسران - اعتراف به گناه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۱
محمد مصباح

در روایتى است از سُوید بن غَفَله - که از دوستان امیرالمؤمنین است و درباره‌ى او این‌طور گفته‌اند که از نزدیکان امیرالمؤمنین بوده است - که مى‌گوید: روز عید فطر در خانه‌ى امیرالمؤمنین بر او وارد شدم.در مقابل او سفره‌ ای گسترده شده بود و حضرت مشغول غذا خوردن بودند.غذاى بسیار متواضعانه‌اى در مقابل حضرت گذاشته شده بود.  غذایى که در حداقل امکان براى کسى تهیه مى‌شود؛ غذاى کاملاً فقیرانه.عرض کردم یا امیرالمؤمنین! شما روز عید چنین غذاى کم‌اهمیت و کم‌ارزشى مى‌خورید؟ معمول این است که در روزهاى عید، مردم بهترین غذاهاى خود را مى‌خورند؛ شما به این غذا اکتفا کردید؟ فرمود امروز، روز عید است؛ اما براى کسانى که مورد مغفرت الهى قرار گرفته باشند. یعنى عید بودنِ امروز به خوردن غذاهاى رنگین و دل‌خوش کردن به شادى‌هاى کودکانه نیست؛ این عید واقعى است براى کسانى که بتوانند و توانسته باشند مغفرت الهى را براى خودشان تحصیل کنند. در یک جمله‌ى دیگر امیرالمؤمنین فرمود: عید فطر، عید است براى کسى که خدا روزه‌ى او را مورد قبول قرار دهد و نماز و عبادت او را مورد شکر و سپاس خود قرار دهد.آن روزى که من و شما این توفیق را پیدا کنیم که هیچ معصیتى از ما سر نزند، روز عید و شادمانى است ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۷
محمد مصباح

قرائتی
 شش توصیه‌ انتخاباتی حجت‌الاسلام قرائتی

ماه ربیع بود یک روز طلبه‌ها به مناسبت عیدی می خواستند، شادی کنند. تصمیم گرفتند که استاد بالای منبر که رفت، درس را شروع کرد، بسم الله الرحمن الرحیم و تا بحث را شروع کرد، همه بلند شوند و بروند که آقا روی منبر یخ کند و دماغش بسوزد. خوب برنامه‌ریزی کردند و آقا شروع کرد. بسم الله الرحمن الرحیم. بحث امروز ما درباره‌ی...

 همه بلند شدند و رفتند. فهمید این طراحی شده است. گفت: خیلی خوب، می‌خواستید دماغ من را بسوزانید، سوزاندید، حالا برگردید برایتان یک چیزی بگویم. طلبه‌ها گفتند برگردیم ببینیم آقای دماغ سوخته چه می‌گوید. نشستند. تا نشستند. آقا از منبر آمد پایین و رفت و گفت: یک به یک! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۵
محمد مصباح
بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب در دیدار با دانشجویان؛
مرحوم سیدقطب جریانى را در یکى از کتابهایش می ‏نویسد، که من پیش از انقلاب آن کتاب را ترجمه کردم. می گوید: به یکى از شهرهاى امریکا رفتم و دیدم دم درِ یک کلیسا اطلاعیه‏ اى نصب کرده ‏اند: «امشب یک برنامه‏ رقص و شادى و شام سبک و موسیقى اجرا مى‏ شود.»! تعجب کردم که کلیسا به چه مناسبت اینها را اعلام کرده!

می ‏نویسد: کنجکاو شدم در آن ساعتِ معین بروم ببینم چه خبر است. دیدم بله، یک سالن رقص در کنار سالن کلیساست؛ زوجهاى جوان می آیند و مى‏رقصند؛ موسیقی ‏هاى محرک  هم پخش می شود! افرادِ یک‏ خرده مسن ‏تر هم کنار نشسته‏ اند و تماشا می کنند و از نگاه کردن لذت مى ‏برند! کشیش هم اواخر شب روى سن ظاهر شد و با رفتار خیلى آرام و ملایم رفت نور چراغها را تنظیم کرد!

می گوید فردا رفتم سراغ کشیش؛ گفتم شما کشیش هستید یا کاباره ‏دار؟! این‏جا کلیساست یا سالن رقص؟! کشیش گفت من به این وسیله می خواهم جوانها را به کلیسا جذب کنم! این‏طورى می ‏شود جوانها را به کلیسا جذب کرد؟! جوانها به کلیسا جذب نشدند، بلکه به سالن رقصِ متعلق به کلیسا جذب شدند! سالن رقصِ متعلق به کلیسا مگر امتیازى دارد؟

اگر بناست فیلم یا برنامه ا‏ی پخش شود و تأثیر سوئى بگذارد، چه فرقى می ‏کند که من پخش کنم یا رقیب من؛ در هر دو صورت بد است؛ پس چرا من پخش کنم؟ 
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۴
محمد مصباح

مداد وقتی تراش می خورد، درست است چیزهایی از او کم میشود اما روان تر می نویسد، راحتتر می نویسد.

مصیبتها هم مثل مدادتراش اند؛ درست است از ما چیزهایی کم می کنند اما سیر و حرکت ما را در راه خدا روانتر می کنند.

این است که قرآن کریم می فرماید:

از این عُسرتها و سختیها رنجیده خاطر مباش،چون آنها با خود راحتیها و موهبتها را به ارمغان می آورند و البته 

بهره مندخواهی شد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۶:۱۶
محمد مصباح

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۷
محمد مصباح

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۹
محمد مصباح

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۵:۱۱
محمد مصباح

روزی آقای بهجت در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند: 
«در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است به نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت مولاعلی(ع) از آنجا عبور می کرد و مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی(ع) می رود او را مسخره می کرد. 
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شدو چون خدمت آقا مشرف شد  ناله زد که: تو می دانی این مخالف، چه می کند؟
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! 

حضرت فرمودند: او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا(ع) به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را جزا بدهیم. 

آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام(ع) که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و ...، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد.» 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۶
محمد مصباح

؛ 

همسر شیخ رجبعلی خیاط نقل کرده است :

یکی از سحرهای شب قدر ، همسرم به من گفت :

« تو بارداری میل به چه داری؟» نه چندان جدی گفتم: توت ،

شیخ آقا به آرامی گفت: «خوب برو و از درخت داخل حیاط توت بچین»

با تعجب پرسیدم در این برف و سرمای زمستان، چیدن توت از درخت!

شیخ آقا به نرمی گفت :

« اگر توت میل دارید از درخت داخل حیاط توت تازه بچینید.»

با ناباوری اطاعت امر کردم .

حیاط پوشیده از برف بود و تنها سبزی درخت توت و توت های آویزان به

آن در میان سپیدی برف جلوه می کرد.

توت های شیرین و آبداری چیدم و به داخل اتاق برگشتم ، وقتی شیخ

آقا تعجب مرا دید، گفت: «دوباره به داخل حیاط نگاه کن.»

در را باز کردم صدای زوزه باد به گوش می رسید.

این بار درخت توت داخل حیاطمان پوشیده از برف بود.

به شیخ آقا نگاه کردم ، و تمام وجودم سوال بود .

همسرم گفت:

« در شب قدر دعا کردم و خدا هم مستجاب کرد.»
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۸
محمد مصباح

پسری دوچرخه سوار است، صبح با ماشینی تصادف می کند. پای پسرک صدمه می بیند. به بیمارستان منتقل می شود. گویی خدا این وسط برای بیست نفر برنامه ریزی کرده.

اول این پسرک که فلان جرم را انجام داده بود من خواستم این چوب را بخورد.

راننده ماشین برای ماشین خود صدقه نداده بود، دیگری حسد کرد نسبت به راننده و این باید در اثر این حسادت ها و تعامل ها و قوانینی که خدا بین آدم ها گذاشته این لطمه رو ببیند تا حالش جا بیاد.

پدر پسر باید در جایی مالش را انفاق می کرد، انفاق نکرد و این جوری حالا می ریزه تو جوب آب.

مادر پسر، بچه ی همسایه را سرزنش کرد و دل مادر آن بچه شکست و حالا نوبت دل سوزی اوست.

بقالی رو می خواستم امتحانش کنم ببینم وقتی کسی جلوی او به زمین بخورد چه طور دست گیری می کند، چون پسر این بقال قراره همین الان یه جای دیگه زمین بخوره و بر اساس این، اون جا را تصمیم بگیرم.

چه کسی می برد درمانگاه. برای او هم یه حساب مفصل جداگانه.

برای تمام کادر بیمارستان هم یه حسابی هست سر همین قصه.

آخر مایی که تمام لحظات زندگیمون دست خداست امشب می توانیم پلک روی هم بگذاریم؟ به ما می گویند امشب قراره همه چیز مقدر شود؛ آدم اصلا  کاری ازاو بر نمیاد جز اینکه بیاد در خونه خدا ببینه چه تصمیمی می خوان براش بگیرن. اگه کسی توجه به تقدیر پیدا کنه با همین انگیزه میاد در خونه خدا که بفهمه خدا چه تصمیمی می خواد براش بگیره!

تازه بعضی از این تقدیرایی که برای ما نوشته می شه در تمامی عمر ما تاثیر گذاره. بعضی از اتفاقات، سال آینده برای شما خواهد افتاد و با همین یک امضا که در شب قدر برای شما می کنند تمام عمر شما تحت الشعاع قرار میگیره. امشب دستاتو بالا ببر و سر آن اتفاقات، تاثیر بگذار و کل عمرت را تحت الشعاع قرار بده.

حاج آقا پناهیان

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۲
محمد مصباح

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۱۳
محمد مصباح

زغالهای خاموش را کنار زغالهای روشن می گذارند تا روشن شوند، چون همنشینی اثر دارد.

ما هم مثل همان زغالهای خاموشیم؛ پس اگر کنار کسانی بنشینیم که روشن اند، نورانیتی دارند و گرما و حرارتی دارند، ما هم به

طفیل آنها روشنی می گیریم و گرما و حرارتی پیدا می کنیم، وگرنه در قیامت حسرت می خوریم.

یکی از حرفهای جانسوز اهل جهنم همین است:

ای کاش با فلانی رفیق نبودم و با او نمی نشستم. او تاریک بود و مرا هم مثل خود تاریک کرد.

یعنی ای کاش رفیقی سر راهم سبز می شد که خود سبز بود، روشن بود، صفا و نوری داشت تا من هم از پرتو او طرفی می بستم.

حجه الاسلام رنجبر

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۸
محمد مصباح

ما خانه‌ی پدر سه شهید مهمانی رفتیم، در اتاقی مقداری نشستیم، بعد پرسیدیم که اینجا جای وضو هم هست؟‌ گفت: چند تا پله پایین بروید، چند پله پایین رفتیم و وضو گرفتیم و این پیرمرد از پله‌ها پایین آمد و یک حوله آورد که ما بعد از وضو خشک کنیم.

 گفتم: حدیث داریم، اگر وضو گرفتید و خشک نکردید، ثوابش سی برابر است.

او یک نگاهی به من کرد و گفت: حدیث نداریم که اگر یک پیرمرد با درد پا پدر سه شهید حوله آورد، خیطش نکن؟

من خیلی خجالت کشیدم. دیدم اصلاً فهم دین غیر از علم دین است. چون می‌تواند آدم علم دین داشته باشد، من آیه و حدیث خیلی بلد هستم، اما فهم دین نه!!! ممکن است فهم دین نداشته باشم. علم دین غیر از فهم دین است. 

حاج آقا قرائتی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۰
محمد مصباح

❤☀✻✔جملات و خاطرات تصویری از علما و بزرگان دین❤☀✻✔

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۴
محمد مصباح

جبرئیل به حضرت داود و سلیمان صنعت زره سازی را آموخت و آنها این صنعت را ترویج دادند. حضرت سلیمان هر هفته زره ای می ساخت و در بازار می فروخت. او توانست به اذن خدا تمام شیاطین را به زنجیر بکشد ولی حضرت سلیمان از خداوند خواست که رخصت بدهد که خود ابلیس را هم در زنجیر بکشد (حضرت مهدی (عج) تمام این شیاطین را قلع و قمع خواهد کرد و در نهایت ذبح ابلیس است) تقدیر این طور نبود ولی او اصرار کرد و خداوند قبول کرد. چند روزی ابلیس در زنجیر بود. روزی او زره ای ساخت که آنرا بفروشد ولی کسی در بازار نبود و بازار کساد بود. حضرت سلیمان درمناجات به خدا گفت که این چه وضعیتی است؟ خداوند فرمود: که تو خودت خواستی که وسوسه های شیطان را برداریم و دیگر کسی انگیزه ی کسب و کار ندارد. یعنی در آن زمان تمام بازار کسب و کار شیطانی بوده است. 

بدان که؛

ابلیس اولین نفری است که وارد بازار می شود و آخرین نفری است که از بازار خارج می شود.

حجه الاسلام حیدری کاشانی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۶
محمد مصباح

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۹
محمد مصباح

یک بار پیغمبر در جبهه دید که مرتب به او می‌خندند. به خودش نگاه کرد که به چه چیزی می‌خندند. دید پشت سرش چند پیرمرد هستند، کفار می‌خندند، که لشکر اسلام پیر هستند، نسل منقرض هستند. پیغمبر فرمود: فردا همه ریش‌هایتان را رنگ کنید که دشمن به ریش ما نخندند.

یک بار حضرت در جبهه بود، آشپز یک دیگ بار گذاشت. حضرت فرمود: یک دیگ کم است، شما ده تا دیگ بار بگذار. گفت: آقا یک دیگ بس است. فرمود: یکی از آن‌ها آبگوشت باشد، نه تا هم آب جوش باشد. گفت: نه تا دیگ آب جوش باشد؟ می‌خواهیم چه کنیم؟‌ گفت: دیده‌بان دشمن در تاریکی ما را می‌بیند، اگر یک دیگ بار بگذاریم، خواهند گفت که جمعیت مسلمان‌ها کم است، وقتی بگویند: جمعیت ما کم است، جرأت می‌‌کنند و حمله می‌کنند. اما ده تا دیگ بار بگذار، او که نمی‌داند در آن آب است یا آب گوشت. ولی آرایش نظامی ما باید طوری باشد که دشمن از دیگ خالی ما هم وحشت کند. 

حاج آقا قرائتی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۳
محمد مصباح